معنی سولماز حصاری

حل جدول

سولماز حصاری

از بازیگران سریال برابر اصل


سولماز غنی

از بازیگران سریال دردسرهای عظیم

لغت نامه دهخدا

حصاری

حصاری. [ح ِ] (ص نسبی) منسوب به شهر حصار ترکستان: غلامان حصاری. ریدکان حصاری. ترکان حصاری:
بزم تو از روی ترکان حصاری چون بهشت
جام تو از باده ٔ روشن چنان چون سلسبیل.
فرخی.
گفتم چو بگرد سمنت سنبل کاری
دعوی ز دلم بگسلی ای ترک حصاری.
فرخی (دیوان ص 442).
چون بوستان تازه و باغ شکفته باد
ازروی ریدکان حصاری حصار او.
فرخی.
دوش بر من همی گریست بزاری
یار من آن ترک خوبروی حصاری.
فرخی.
رامش کن و شادی کن و عشرت کن وخوش باش
می نوش کن از دست نکویان حصاری.
فرخی.
ای لعبت حصاری شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی باده چرا نیاری.
منوچهری.
پس پشتش بسی مهد و عماری
در ایشان ماهرویان حصاری.
(ویس و رامین).
ز تیغ تنگ چشمان حصاری
قدرخان را بر آن در تنگباری.
نظامی (خسرو و شیرین).

حصاری. [ح ِ] (اِخ) یوسف بن شیخ بابا خلیل حصاری. رجوع به یوسف... شود.

حصاری. [ح ِ] (اِ) لحنی از الحان موسیقی:
در آن پرده که خوانندش حصاری
چنین بکری برآورد از عماری.
نظامی.
رجوع به حصار و حصارک بدل شود.

حصاری. [ح ِ] (ص نسبی) محصور. محاصره شده. بحصارپناهیده. متحصن. حصارگرفته:
حصاری شدند آن سپه در یمن
خروش آمد از کودک و مرد و زن.
فردوسی.
که خاقان چین زینهاری شده ست
ز بهرام جنگی حصاری شده ست.
فردوسی.
گریزان بشد فیلفوس و سپاه
یکی را نبد ترک و رومی کلاه...
به عموریه در حصاری شدند
وز ایشان بسی زینهاری شدند.
فردوسی.
حصار او قوی و باره ٔ حصار قوی
حصاریان همه بر سان شیر شرزه ٔ نر.
فرخی.
ای ترک دگر خیره غم روزه چه داری
کز کوه برون آمد آن عید حصاری.
فرخی.
فراوان بتان زینهاری شدند
فراوان به دزها حصاری شدند.
اسدی (گرشاسب نامه ص 410).
و اندیشه کنی سخت کاندر این بند
از بهر چرا گشته ای حصاری.
ناصرخسرو.


حصاری شدن

حصاری شدن. [ح ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) تحصن:
به عموریه در حصاری شدند
وز ایشان بسی زینهاری شدند.
فردوسی.
حصاری شدنبات اندر نشاپور.
محمدعلی امین (از آنندراج).


حسین حصاری

حسین حصاری. [ح ُ س َ ن ِ ح َ] (اِخ) ابن اسماعیل بن مصطفی رومی. او راست: کشف الکروب که در 1205 هَ. ق. تألیف کرده است. (هدیه العارفین ج 1 ص 327).


کلب حصاری

کلب حصاری. [ک َ ح َ] (اِخ) دهی از دهستان خدابنده لو است که در بخش قروه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


خواجه حصاری

خواجه حصاری. [خوا / خا ج َ / ج ِ ح َ / ح ِ] (اِخ) دهی است از بخش رزن شهرستان همدان. هوای آن سرد و آب آن از قنات، محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


کوزل حصاری

کوزل حصاری. [ک ُ زَ ح ِ] (اِخ) شیخ مصطفی بن محمدبن مصطفی. از خدمتگزاران نقشبندیه است. او راست: 1- حلیهالناجی، و آن حاشیه ای است بر شرح صغیر ابراهیم الحلبی. 2- شرح الحقایق من الاصول لابی الخادمی. این کتاب به سال 1246 هَ. ق. پایان یافت. (از معجم المطبوعات ج 2).


خان حصاری

خان حصاری. [ح ِ] (اِخ) دهی است از دهستان پیشخوز بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 45 هزارگزی جنوب خاوری قصبه ٔ رزن و 1 هزارگزی شمال راه عمومی فامنین به نوبران. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب هوای معتدل ولی مالاریایی. دارای 162 تن سکنه است که شیعی مذهب و ترک زبانند. این ده از قنات مشروب میشود و محصولش غلات میباشد. اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. راه آنجا مالرو و تابستان اتومبیل میتوان به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

نام های ایرانی

سولماز

دخترانه، همیشه شاداب، زنی که پیر و پژمرده نمی‌شود، همیشه شاداب

فرهنگ معین

حصاری

زندانی، محصور، منسوب به شهر حصار در ماورالنهر که زیبارویانش معروف بودند. [خوانش: (حِ) [ع - فا.] (ص نسب.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

حصاری

‎ بندی، پناهیده بست نشین (صفت) محصور شده (مردم) بحصار پناه برده.

معادل ابجد

سولماز حصاری

453

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری